KaMi 5 ارسال شده در فروردین 13، 2012 وقتی بچه بودم درک ناپذیر از هر جهت و پیش بینی ناپذیر حتی روی نقشه شهر. شهری با کلیساهای بسیار و یکشنبه های کم و صفت های عالی شهری کارگری که کار در آن ته کشیده است. پیش بینی ناپذیر حتی روی نقشه شهر. تمام خیابان ها به خاطرات من ختم می شوند. وقتی بچه بودم خودم را زخمی کردم و جای زخم پیشانی ام عمیق تر می شود و کبودی آن با گذشت سالها بیشتر برگردان: نرگس انتخابی به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
KaMi 5 ارسال شده در فروردین 13، 2012 چون بزرگتر نمی شوی ... بر این دیوار است که دژهایی از کتاب و پته هایی از لباس و برج هایی از کفش برپا می کنی. در چشم به هم زدنی اما می دانی تنها چیزی که می خواهی همانی ست که سالهاست داری. زنجیری که چیزها را کنار هم می گذارد و حلقه ای که با آرزو های دور و دراز می چرخانی. دیگر چیزها عهدی گران و سر و سامان دادن زمان بر باد رفته است. امید های تازه را در کیف می گذاری. دستمالی ابریشمن بر چشم داری و کفش های پاشنه های بلند چون بزرگتر نمی شوی. [/b] به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
KaMi 5 ارسال شده در فروردین 13، 2012 مادرم پرتقال را با احتیاط پوست می کند. گویا حیات پرتقال را به رسمیت می شناخت. دخترم فندق را با دندان هایش می شکند. و من نگران پرتقال ها و فندق ها هستم. حرفی بیشتر برای گفتن دارند آنها، حرفی بس بیشتر [/b] به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
KaMi 5 ارسال شده در فروردین 13، 2012 عاشقانه با هم چند قدم برمي داريم آنچه مي خواستم بگويم گفته شده است برگي روي شانه ات مي افتد من آن را برمي دارم در كنار هم پيش مي رويم خاموش به سوي روشنايي ديگر[/b] به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
KaMi 5 ارسال شده در فروردین 13، 2012 در صف ترس را قسمت كرديم مثل يك سيب يكي قسمت مي كند ديگري برمي دارد و گويا حق اين است تو ترس را آموختي واين بهايي است كه براي اولين قدم بايد پرداخت[/b] به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
KaMi 5 ارسال شده در فروردین 13، 2012 همچون طبيعتي بيجان گل سرخ خشك در هر اتاق بازمانده دسته هاي گل گربه اي لب پنجره همچون نقاشي هاي معصومانه آغاز هميشه ساده است آخر كار است كه به راه مي افتي با خاري در پا وداع را تجربه مي كني بي نشاني از پرتو آفتاب فردا[/b] به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
KaMi 5 ارسال شده در فروردین 13، 2012 سكوي راه آهن وقت كم است لبخند بر صورتت به شماره افتاده است وداع از ميان دستانت سُر مي خورد زمان براي بازنده به عقب بر مي گردد[/b] به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
KaMi 5 ارسال شده در فروردین 13، 2012 خاطره وداع را از پيش اعلام نمي كني[/b] پاييز چكمه هايت را برميداري و به راه مي افتي زمستان خود را دفن مي كني بي هيچ رد پايي بهار همچون باد به دنيا مي آيي و تابستان به نام عشق مي سوزي در خانه تو زمان آب مي شود به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
KaMi 5 ارسال شده در فروردین 13، 2012 دليل مرا بجو پيش از آن كه بيدار شوم صبح دليل هيچ چيز نيست سه قدم با من راه بيا تركم كن پيش از آنكه بيدار شوم يك شب دليل هيچ چيز نيست به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
KaMi 5 ارسال شده در فروردین 13، 2012 برد باري بر ابرها ميبينمت رقصان مي رقصي گِرد زندگي ات منتظر ميمانم تا زمين را لمس كني[/b] به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
KaMi 5 ارسال شده در فروردین 13، 2012 جدايي ديگر دستهامان همديگر را نمي شناسند[/b] به ياد نمي آورم نام مرا چه سان بر زبان مي آوردي هر روز ساعت ها سكوت و تنها چهره تو در انتهاي خياباني كه خود را در آن مي جويم نمي دانم فكر يكديگر هچنان آزارمان مي دهد يا با آن كنار آمده ايم در جدايي به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر